مبين و پسر عمو

تقدیم به رویاهای باغ زندگیمان ...

1392/1/18 21:14
نویسنده : عمو
109 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی وقت ها خاطرات شیرین با تو بودن همچون پروانه هایی سبک بال در آسمان ذهنم به پرواز در می آیند . خاطره ی اولین دیدارمان در دشتی از شقایق  که رو به آسمان  ایستادیم و نقشی از رنگین کمان بر سراپرده ی وجودمان ترسیم کردیم . یادم می آید وقتی که برای اولین بار نگاه مهربانت را بر چشمان خسته ام دوختی پی بردم که چشمانت همان پنجره ای است که می توانم سالها از پشت آن به افق های دور خیره شوم و بازگشت پرستوهای امید را نظاره گر باشم . سیاهی ها و تلخ کامی ها را در آتش رهایی بسوزانم و خاکسترش را به باد فراموشی بسپارم .  آری آنگاه دانستم که می بایست رویاهامان را در گوش ستارگان نجوا کنیم تا هر شب وقتی چشمان زیبایت را رو به آسمان می دوزی باور کنی « اینجا کنار پنجره ی نگاهت کسی هست که هر لحظه به یاد توست» .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)